از سفر
سلام این چند روزو من و مامان و بابام و خاله سانازو امیر و مامانیم مسافرت بودیم.و من باید چننننننننن روز بخوام که خستگیاش در بیاد وسط خوابامم بلند میشم چند جمله از خاطراتمو تعرف می کنم دو باره سرمو می زارم رو بالشت و میرم. تو این سفر مامان و بابا همش یه خاطره بی مزه رو تعریف می کردن و می خندیدن!!!!مامانم می گفت مهیار کوچولو تر که بودی اومده بودیم دریا تا گذاشتمت زمین مثل فرفره دویدی حالا هی من بدو تو بدو نزدیکای ساحل بود که دوربین به دست رسیدم بهت(حالا فکرشو کنید اینا همه مستنده)بعد هم بابا اومد و کمی اب بازیت داد وقتی اوردت کنار تا با اب بطری بشوریم و لباساتو عوض کنیم تو به دریا نگاه می کردی و گوله گوله اشک می ریختی و می گفتی دییا دییا.....
نویسنده :
مامان خوبم
18:21